بحمدالله که صحت داد ایزد پادشاهی را


بر آورد از سر نو بر سپهر حسن ماهی را

معاذالله! اگر می کاست یک جو خرمن حسنش


به باد نیستی می داد هر برگ گیاهی را

چو پا برداشتی، ای نرگس رعنا، به غمازی


قدم آهسته نه، دیگر مرنجان خاک راهی را

به شکر آن که شاه مسند حسنی، به صد عزت


مران از خاک راه خود به خواری دادخواهی را

چو بیمارند چشمان تو خون کم می توان کردن


چرا هر لحظه می ریزند خون بی گناهی را؟

سپهی سرو ریاض حسن چون سر سبز و خرم شد


چه نقصان گر خزان پژمرده می سازد گیاهی را؟

هلالی را فدای آن شه خوبان کن، ای گردون


چرا بی تاب می داری مه انجم سپاهی را؟